بنیان گذار فرگشت و نقطه عطف زیست شناسان
زندگینامه ی چارلز داروین
چارلز رابرت داروین زیستشناس و زمینشناس انگلیسی که بیش از هر چیز برای یافتههایش در زمینه علم فرگشت یا تکامل شناخته میشود. چارلز رابرت داروین (Charles Robert Darwin) زیست شناس و زمین شناس انگلیسی از خانواده ای ثروتمند در شهر شروزبری انگلستان در 12 فوریه 1809 (23 بهمن 1187 شمسی) دیده به جهان گشود. وی پنجمین فرزند از 6 فرزند خانواده بود. شجره نامه ی او یک ریشه ی علمی را شامل می شود. پدرش دکتر رابرت داروین یک پزشک بود. پدربزرگش دکتر اراسموس داروین نیز یک گیاه شناس مشهور بود. مادرش سوزانا زمانی که چارلز 8 سال سن داشت درگذشت.
از آثار ارزشمند او به خاستگاه گونه ها یا منشأ انواع و انتخاب طبیعی در ارتباط با جنسیت می توان اشاره کرد. او از اعضای انجمن سلطنتی بریتانیا بود. از کتاب «خاستگاه گونه ها به وسیله انتخاب طبیعی» به عنوان یکی از مهم ترین کتاب های دنیا یاد می شود.
در سال ۱۸۲۵ پس از یک سال کارآموزی در کنار پدرش برای تحصیل پزشکی به دانشگاه ادینبرو رفت. اما خشونت هایی که در عمل های جراحی آن زمان بود باعث شد که از پزشکی گریزان شود و در عوض نزد یک برده سیاهپوست آزاد شده به نام جان ادمونستن به آموختن تاکسودرمی مشغول شود.
یک سال بعد داروین یکی از اعضای فعال انجمن دانشجویی طبیعی دانان و شاگردی مستعد در مکتب رابرت ادموند گرانت، یکی از پیشگامان نظریهٔ فرگشت بود. وی همچنین در کلاسهای تاریخ طبیعی رابرت جیمسون در زمینهٔ جغرافیای چینهشناختی شرکت میکرد و طریقهٔ طبقهبندی گیاهان را در موزهٔ بزرگ دانشگاه ادینبورگ میآموخت. در سال ۱۸۲۷ پدرش نام او را در کالج کریست دانشگاه کمبریج نوشت تا در لباس روحانیت در آید.
او پذیرفت که روحانیت بخواند، در واقع مشتاق فرصتی برای ساله های از دست رفته بود و به دلیل موقعیت اجتماعی پدر به راحتی در دانشگاه کمبریج پذیرفته شد. چارلز داروین در 22 سالگی روحانیت را رها کرد و بی هدف تر از هر زمانی روزگار را سپری می کرد. تا اینکه با مردی آشنا شد و زندگیش را دستخوش تغییرکرد به نام پروفسورجان هنسلو که یک روحانی حرفه ای وگیاه شناس آماتور که اشتیاق خفته داروین برای دنیای طبیعت را دوباره احیا کرد. او گردآورنده مشتاقی برای گیاهان و جانوران شد و تعصب خاصی نیز بر روی گردآوری گونه های سوسک ها داشت! او عاشق گزارشات طولانی و چندجلدی سیاحت های علمی بود و رویای ماجراجویانه بزرگ در سرداشت.
سرانجام تحصیلاتش را با دریافت مدرکی در الهیات از دانشگاه کمبریج به پایان برد. آنگاه در حین سرزدن به شروزبری نامه ای از پروفسور هنسلو که استاد راهنمایش بود دریافت کرد که در آن نوشته شده بود، کشتی سلطنتی H.M.S بیگل به زودی عازم سفری به دور دنیا خواهد شد و ناخدای آن به دنبال مرد جوانی به عنوان همراه و طبیعت شناس است. داروین هیجان زده بود. او در شوق دیدن دنیا می سوخت. اما دردفترخاطراتش نوشت، رد پیشنهاد سفر.
دلیل رد پیشنهاد سفر داروین این بود که پدرش دکتر رابرت به او اجازه سفر رفتن نداده بود. دکتر داروین نگران از دست دادن پسرش بود چون هزاران پسر جوان در دوران امپراطوری مستعمراتی بریتانیا به دنبال ماجراجویی می رفتند و بیشتر آن ها هیچوقت برنمی گشتند. او هر راهی که می شد را رفت تا چارلز را متقاعد کند که این سفر ایده خوبی نیست. اما سرانجام پدرش با سفر داروین موافقت کرد. چارلز داروین رویای سفر دور دنیا را داشت و در سال1831 رویایش دردسترس به نظر می رسید.
سفر با کشتی بیگل
داروین در طول این سفر که 5 سال به طول انجامید، گونه های متنوعی از جمله پرندگان، گیاهان و فسیل ها را بررسی و جمع آوری نمود. داروین بواسطه این تحقیقات امکان این را پیدا کرد که به صورت عملی و ملموس دانسته های گیاه شناسی، زمین شناسی و جانورشناسی خود را گسترش دهد. جزایر اقیانوس آرام و مجمع الجزایر گالاپاگوس بخش های مورد علاقه ی داروین بودند.
بریتانیا کشتی بیگل را مامور نقشه نگاری از مسیرهای دریایی دور آمریکای جنوبی کرده بود و چارلز درانتظار تایید ناخدای کشتی H.M.S بیگل بود. سرانجام بیگل رهسپار سفر شد و چارلز را با تمام نگرانیش به اقیانوس بیکران برد. با تمام سختی ها و مشکلات که بدتر از همه دریازدگی بود.
چارلزداروین واقعا مستعد دریازدگی بود حتی درخواب هم آسایش نداشت. بالاخره بعد از دوماه H.M.S بیگل در آمریکای جنوبی به خشکی رسید. چارلز بدون خستگی فسیل ها، پوست ها و لاشه های صدها گیاه جوان ناشناخته را جمع آوری کرد. هرجایی که بیگل می نشست، او اولین کسی بود که پائین می پرید و از کوه ها بالا می رفت. مهربانیش هم در افراد بومی و هم در بین همسفرانش او را عزیز کرده بود و ملوانان به او لقب فیلسوف داده بوند.
چارلز داروین خود را وقف حل قدم به قدم معمای تار و پیچیده طبیعت کرده بود. او سرنخی بسیار مهم را در صخره های الساروادور کشف کرد. با نگاه به بالای کوه در عرض کوه نوار باریکی دید بسیار بالاتر ازسطح دریا که نشان دهنده صدف های دریایی بود. داروین ازخود پرسید آیا زمین بالا آمده؟ یا آب پایین رفته؟
در آرژانتین به دیدار ژنرال خوان رفت. داروین مجبور بود به سراغ او برود و گذرنامه بگیرد. چارلز خودش را دون کارلوس معرفی کرد و گفت من یک طبیعت شناس هستم کسی که به هرچیز علاقمند است. بنابراین باسختی توانست گذرنامه نامحدود بگیرد و همراهانی برای گذر از جنگل انبوه گردآورد.
داروین مرتب نمونه هایی را بسته بندی می کرد و برای پروفسور هنسلو درکمبریج می فرستاد. از توقف گاهای حمل بار نامه هایی دریافت می کرد اما هنوز پس از دو سال از پروفسور هنسلو نامه ای به دستش نرسید. چارلز کم کم نگران شدکه کلا کارش بی ارزش است و تمام سفر تلف کردن وقت است. سرانجام بعد از 2 سال انتظار نامه ای از پروفسور هنسلو به دستش رسید، هنسلو مجموعه های داروین را دوست داشت و کار درخشان او را تحسین کرد.
هنسلو حتی خبر فسیل های اکتشافی داروین را درمیان دانشمندان ایتالیایی پخش کرد و از وی به سرعت فرد مشهوری ساخت. اما مجموعه هایش تا اینجا دربرابر مجموعه هایی از سلسه جزیره کوچکی درسواحل اکوادور رنگ می باخت او هنوز نمی دانست که تقدیرش و مسیر تاریخ بشر بر روی آنچه در جزایرگالاپاگوس کشف کرده خواهد چرخید.
اولین واکنش او به آن جزایر بی میلی بود. از دور بنظر جهنمی بی حاصل می آمدند، اما در بررسی از نزدیک دریافت که آنها سرشار از گونه های حیات عجیب و بیگانه هستند. گالاپاگوسی که او پیداکرده بود مانند آزمایشگاهی در هوای آزاد بود. چیزی ما قبل تاریخ که تا آن روزگار هنوز باقی مانده بود. جایی خارق العاده که بشر به واقع تا صد سال گذشته در آن زندگی نکرده و جالب این بود که هیچیک از حیوانات از انسان نمی ترسیدند که این موضوع واقعا برای داروین هیجان انگیز بود.
بعد از مدتی متوجه شد که آنها و جانوران دیگر در هر جزیره دیگری کمی تفاوت داشتند به عنوان مثال سهره ها در یک جزیره منقارهای بلند برای گرفتن حشرات داشتند و در جزیره دیگر منقارهای سنگین برای خورد کردن دانه ها. داروین دریافت که هرگونه ای باید از اجداد مشترکی منشأ گرفته باشند. شواهد در گالاپاگوس نشانه این بود که حیوانات تکامل داشته اند.
داروین در تمام زندگیش تلاش کرده بود که از اصول رفتار مناسب که توسط پدر وضع شده بود پیروی کند، او تحصیل پزشکی و الهیات کرده بود تا در طبقه مورد احترام جای بیابد ولی احساس می کرد این کشفیات می تواند تهدیدی بر آن موقعیت اجتماعی باشد.
در سال 1836 بیگل پس از 5 سال طولانی در دریا به انگلستان بازگشت. چارلزداروین سفر را به عنوان جوانی تازه فارغ التحصیل و وحشت زده آغاز کرده بود و اکنون آن را به عنوان مرد 27 ساله و مطمئن به خود به پایان برد. او از دریازدگی دائمی و بومیان خطرناک جان سالم به در برده بود و در حین آن به عنوان یک طبیعت شناس کاری درخشان انجام داده بود.
در طول سفرش از 1500 جانور حفظ شده در الکل و نزدیک به 4000 نمونه پوست، استخوان و گونه های خشک شده پرده برداشته بود که بسیاری از آن ها برای اروپای غربی تازگی داشتند. نخبگان علمی بریتانیا صف بستند تا مردجوان مورد توجه را به حلقه های خود هدایت کنند. از بیرون او نمونه شأن و احترام بود و از درون از فشار زندگی دوگانه عذاب می کشید. داروین به سرعت عضو انجمن زمین شناسی شد. مرکز فعالیت افرادی که در کل قلمرو تاریخ طبیعت کار می کردند. وی به سرعت به قلب این تشکیلات علمی سوق داده شد. او به باشگاه اصیل زادگان نخبه “آتنیوم” معرفی شد.
داروین بررسی کرد که چگونه کبوتربازان و پرورش دهندگان اسب خصوصیات خاصی را ترویج می دهند و با خود گفت شاید طبیعت هم روش مشابهی استفاده می کند. تا سال 1838 رموز کلی نظریه اش مشخص شده بود که بیان می کند رقابت در طبیعت باعث می شود که آنها تغییر کنند و تنها آن هایی که دگرگونیشان بیشتر با محیط اطراف تناسب دارد موفق می شوند. بطور خلاصه تنها شایسته ترین ها باقی می مانند.
آثار و نوشته های داروین
خاطرات سفر پژوهشی با کشتی بیگل (1843-1840)
مقاله ی سیریپدها (Cirripedia) در سال 1851
منشا انواع و انتخاب طبیعی در سال 1859
تغییرات گیاهان و جانوران تحت تاثیر اهلی شدن در سال 1860
باوری گل های ارکیده با مداخله حشرات و اثرات خوب تناسل متقاطع در سال 1862
کتاب شجره نسبی انسان و انتخاب جنسی در سال 1871
کتاب گیاهان حشره خوار در سال 1871
کتاب مفاهیم عواطف و هیجانات در انسان و حیوان در سال 1873
کتاب حرکات و عادات گیاهان بالارونده در سال 1875
کتاب نتایج تناسل مستقیم و متقاطع در گیاهان در سال 1877
نظریه تکامل و فرآیند انتخاب طبیعی
نظریه تکامل چارلز داروین بیان می کند که موجودات و گونه ها از طریق فرآیندی با عنوان «انتخاب طبیعی» به بقای خود ادامه می دهند. گونه هایی که به بهترین نحو رشد کرده و خود را با محیط پیرامون تطابق می دهند شانس بقای بیشتری دارند. از سوی دیگر، گونه هایی که خود را با محیط و ساختار طبیعی مطابقت ندهند از شانس کمتری برای بقا برخورداند و منقرض خواهند شد.
پس از مطالعه بر روی پرندگان، گیاهان و فسیل ها چارلز داروین متوجه شد که شباهت هایی بین گونه های خاص در یک مکان مشخص وجود دارد. وی اعتقاد پیدا کرد که گونه های متفاوت و متعدد امروزی حاصل تکامل اجداد و گونه های مشترک هستند.
نظریه تکامل داروین و فرآیند انتخاب طبیعی پیروانی پیدا کرد که بعدها با عنوان مکتب داروینیسم شناخته شد.
در سال 1839 او سفر نامه بیگل را منتشر کرد گزارشی پرهیجان از ماجراهای علمی اش، که بسیار شبیه به کتاب هایی که در کمبریج تخیلش را تحریک کرده بودند. کتاب بلافاصله پر فروش شد و موقعیت علمی اش را تثبیت کرد و برای داروین تحسین گسترده ای به بارآورد.
در سال 1842 مقاله ای 35 صفحه ای نوشت که رموز تکاملی اش را بیان می کرد و آن را مهر و موم کرد و به همسرش داد همراه با دستوراتی که در صورت مرگ ناگهانی اش آن را چاپ کند. داروین در هر قدم نگران بود چون در همان اوایل فهمیده بود که اگر حق با آن باشد، پس او مسئول چیزی خواهد بود که بعدها خودش آن را انقلابی در زیست شناسی نامیده است.
تدریس تکامل در آن سال ها، به معنی پا گذاشتن بیرون از مرزهای علمی بود، و قطعا با این واکنش ها رو به رو می شد که تو یاغی هستی، خطرناک هستی! چیزی که اصلا یک اصیل زاده در حال پیشرفت نمی خواست. داروین چاره ای نداشت به جز اینکه افکارش را پیش خودش نگه دارد و تا 20 سال بعد هم همین کار را کرد.
در این زمان داروین به بیماری شدیدی مبتلا شده بود که او را تا آخر عمر آزار می داد گاهی هفته ها از تب و لرز زجر می کشید. البته شرایط داروین احتمالا ناشی از دو چیز بود، یکی حمله های عصبی ناشی از اضطراب و فشارهای زندگی دوگانه و بیماری چاگاس که از نیش حشره ای در برزیل گرفتارش شده بود.
چاگاس او را مستعد کرده بود که در اثر مسائل و مشکلات و افرادی که ناراحتش می کردند بیمار شود. داروین خصوصیتی پیدا کرده بود که برای هر مشکل احساسی که در زندگی اش پیش می آمد، به شدت بیمار شود حتی زیاد فکر کردن به نظرات تکاملی و این موضوع باعث شده بود که برای راه رفتن به مشکل بر می خورد و به ندرت از خانه بیرون می رفت و فقط روزی 2 تا 3 ساعت می توانست کار کند.
انتشار رسمی نظریه داروین
داروین در دهه 1840 خود را از رازی که در ذهنش داشت مخفی می کرد! نظریه تکامل آن بیش از آن حساسیت برانگیز بود که با جهان در میان بگذارد می توانست اعتبارش و خانواده اش را نابود کند. مشکلات مزاجی مزمن کارش را به چند ساعت در روز محدود کرده بود زمانی که به کاوش ریزترین جزئیات جهان طبیعت می گذراند. او 8 سال را وقف بررسی جامع بارناکل های دریایی کرد. برای مدت خیلی زیادی خانه داروین دنیای بارناکال ها بود. همه جا و حتی در شیشه ها بارناکل بود.
بیماری اش او را مجبور ساخت تا دنیای خارج را از طریق سلسه ای از مکاتبات پراکنده به نزد خود بیاورد. به سختی کار می کرد. او اطلاعات را با همان شور و شوقی دنبال می کرد که در اوایل تحقیقاتش سوسک جمع آوری می کرد. هر روز، شب و روز نامه می نوشت هم در حال بیماری هم زمانی که حالش خوب بود داروین در حال نامه نوشتن به دیگر دانشمندان بود.
وی بالاخره کاری را که مدت ها عقب انداخته بود را پی گرفت و آن کار، آشکار سازی عمومی فرضیه تکاملش بود. او سال ها را صرف نوشتن، بازبینی و تکمیل کتابش کرد تا وقتی که واقعه ای در سال 1858 ناگهان او را برانگیخت. او 20سال برای انتشار صبر کرده بود و اکنون طبیعت شناس انگلیسی به نام آلفرد والاس به طور مستقل نظرات مشابهی را در مورد تکامل و انتخاب طبیعی بسط داده بود. داروین مصمم بود اعتبار عمومی نظریه انقلابیش را کسب کند و وارد یک دوره سیزده ماهه نوشتن دیوانه وار شد.
او می دانست که کتابش تهدیدی برای اعتبارش است و آینده فرزندانش را به خطر می اندازد. از همه بدتر از همه برای همسرش که او را فرشته خطاب میکرد ناراحتی هایی به بار می آورد زیرا همسرش یک مومن متعصب بود. بنابراین داروین از انجام کاری که همسرش را آزار دهد بیزار بود. با این وجود از همان ابتدا کاملا برای او روشن بود که نظراتی که می خواست ارائه بدهد چیزی بود که همسرش با آن به سختی کنار می آمد.
از آنجا که تکامل تلویحا می گفت انسان ها صرفا حیواناتی بدون روح و نامیرا هستند، مسیحیان آن را غیر اخلاقی می دانستند. داروین در حین تلاش برای تمام کردن کتابش حس می کرد که انگار تقاص گناهانش دارد پس می دهد. بار دنیا را بر روی دوش هایش حس می کرد. برای 20 سال در مقابل تقدیرش ایستاده بود. برای 20 سال دوگانه زندگی کرده بود ولی حالا سکوتش به پایان رسیده بود.
معروف ترین اثر چارلز داروین با عنوان «خاستگاه گونه ها» که شرح مفصلی از نظریه تکامل در اثر فرآیند انتخاب طبیعی محسوب می شود در تاریخ 24 نوامبر 1859 انتشار یافت، سپس او منتظر طوفان شد! طی قرن بعد، طبق مطالعاتی که بر روی DNA انجام شد، بخش هایی از نظریه تکامل داروین را به اثبات رساند. با این وجود اختلاف نظر پیرامون تضاد این نظریه با مفهوم «خلقت گرایی» همواره وجود داشته است. مفهوم خلقت گرایی این است که همه ی موجودات از خالقی برتر به نام خدا پدید آمده اند.
در همان سال داروین در 50 سالگی نظریه تکامل و اصل انواع را آشکار کرد و این کار بلافاصله غوغایی ایجاد کرد. اولین چاپ با 1250 نسخه در یک روز فروش رفت. اما داروین و نظریه اش درک نشدند و بدگویی ها آغاز شد. مردم بیشتر می گفتند که داروین می گوید ما از نسل میمون هستیم. در صورتی که او هیچوقت اینطور بیان نکرده بود بلکه او گفته بود که انسان ها و میمون ها از جد مشترکی نازل شدند و راه متفاوتی را پیش گرفتند.
برای انگلستان عهد ویکتوریا، تکامل از جانوران پست تر کاملا نامحتمل به نظر می آمد. داروین مورد تمسخر قرار گرفت. مشاجرات علنی بین خلقت گرایان و داروین شکل گرفت. داروین ارزش روابط اجتماعی را درک می کرد او با دقت کمپینی به راه انداخت تا ده یا پانزده دانشمند برجسته آن روز را به تکامل گرا تبدیل کند. عقاید روشنفکرانه و عامه به آرامی به نفع او می گشت. طی 20سال بررسی دقیق، او شواهد مقهور کننده ای انباشته بود، هیچ فردی با یک فکر باز نمی توانست آن را نادیده بگیرد. حتی برخی از روحانیون پذیرفتند که خدا می تواند حیات زمین را به شکلی آفریده باشد که جانوران مخلوقش بتوانند تغییر و تکامل یابند.
در سال 1871 داروین نزول بشر را منتشر کرد و برای اولین بار مستقیما اجداد بشر را به حیوانات پست تر پیوند داد. در حین شگفتی اش بدون خشمی که در پی اصل انواع پدید آمده بود، نظریه اش پذیرفته شد. تنها در یک دهه افکارش بخشی از جریان اصلی شده بود.
سرانجام با برداشته شدن بار سنگین تکامل از دوشش سلامتی اش به شکل چشمگیری بهبود یافت. او با نیروی تجدیدشده در زمین های داوون هاوس قدم می زد و مشتاقانه شروع به مطالعه تفسیری کرم ها کرد. جهان در 20 سالی که از اصل انواع می گذشت عوض شده بود با اینکه هنوز بسیاری با نظرات داروین مخالف بودند، هیچ کس بخاطر بحث بر روی آنها تمسخر نمی شد. داروین شخصیتی سالخورده و مورد احترام شده بود و 50 سال پس از آنکه از دانشگاه بیرون انداخته شده بود، از کمبریج مدرک افتخاری دریافت کرد.
در قرون پس از مرگش کتاب اصل انواع 400 بار به 29 زبان زنده دنیا چاپ شده بود. اصول او درباره تغییر از طریق نیروهای طبیعت برای همیشه دید ما را به جهان عوض کرده است. در آوریل 1882 داروین 73 ساله دچار حمله قلبی شد و در گذشت.
بیشتر بخوانید:
صدها سال انسانها به ویروس لعن و نفرین فرستادند. چیزی عوض نشد تا اینکه انسان واکسن ویروس را کشف کرد. در جریان همه گیری کرونا دعا و نیایش نتوانست کاری بکند اما در عرض چند ماه از همه گیری کرونا واکسن کشف و بساط ویروس تا حد زیادی جمع شد و گونه های ضعیفی از ویروس همچنان در تکامل است. این مسئله به تایید نظرات داروین برمی گردد. باید کتابهای داروین را بطوری که قابل فهم به عوام باشد منتشر کرد. با کمال تعجب امروز هم در محافل با سواد وقتی صحبت از داروین می شود چنین بیان می کنند که داروین؟ همونی که میگه انسان از میمون ساخته شده! این تلقی ناشی از فهم ناقص کتابهای داروین است.
با تشکر از نظر شما، امیدواریم در راستای آگاهی بخشی بهتر به جامعه آثار داروین به صورت درست مورد بررسی و انتشار قرار گیرد.